آینده ی فراموش شده

آینده ای که هیچکس در انتظارش نیست

آینده ی فراموش شده

آینده ای که هیچکس در انتظارش نیست

یکی بیاید مرا لِه کند!

توت‌ها می‌افتند
از شاخه‌ی درخت
من می‌افتم 
روی تخت
یکی بیاید مرا لِه کند!

  در حال انقراض هستم
مثل پادشاهان کتاب درسی تاریخ
مثل دایناسورهای عصر حجر
مثل انقلاب‌های پشیمان...
 

دیگر فرقی نمی‌کند
خورشید از کدام طرف دربیاید
زمین گرد باشد
و دعای سقوط باران
استجابت شود یا نه
دیگر از شمارش دنده‌های گرسنگان آفریقایی
غمگین نمی‌شوم
 
دیگر با دیدن بستنی‌های قدبلند پارک ملت
آب از دهانم راه نمی‌افتد
و دیگر به دیگران فکر نمی‌کنم
من منقرض شدم دیگر
عصر یک روز گند تابستان
زیر شلیک نور خورشید
سوختم
نساختم
با این زندگی
و گذشتم
از تاریخ مصرفش.
 

یک عاشقانه آرام

تو وقتی می‌بینی که من افسرده ام
نباید بگذری،
سکوت کنی،
یا فقط همدردی کنی؛

بنا کننده ی شادیهای من باش!
مگر چقدر وقت داریم؟
یک قطره ایم که میچکیم در تنِ کویر و تمام می شویم ...

:green_book: یک عاشقانه آرام ...

فراموش می‌شوی

فراموش می‌شوی گویی که هرگز نبوده‌ای
مانند مرگ یک پرنده
مانند یک کنیسۀ متروکه فراموش می‌شوی
مثل عشق یک رهگذر
و مانند یک گل در شب… فراموش می‌شوی
من برای جاده هستم…
آن‌جا که قدم‌های دیگران از من پیشی گرفته
کسانی که رویاهای‌شان به رویاهای من دیکته می‌شود
جایی که کلام را به خُلقی خوش تزئین میکنند، تا به حکایتها وارد شود
یا روشنایی‌ای باشد برای آن‌ها که دنبال‌ش خواهند کرد
که اثری تغزلی خواهد شد … و خیالی.
فراموش می‌شوی
گویی که هرگز نبوده‌ای
آدمیزاد باشی
یا متن
فراموش می‌شوی.
با کمک دانایی‌ام راه می‌روم
باشد که زندگی‌ای شخصی حکایت شود.
گاه واژگان مرا به زیر می‌کشند،
و گاه من آن‌ها را به زیر می‌کشم
من شکل‌شان هستم
و آن‌ها هرگونه که بخواهند، تجلی می‌کنند
ولی گفته‌اند آن‌چه را که من می‌خواهم بگویم.
فردا، قبلاً از من پیشی گرفته است
من پادشاه پژواک هستم
بارگاهی برای من نیست جز حاشیه‌ها
و راه، راه است
باشد که اسلاف‌م فراموش کنند
توصیف کردن چیزهایی را که ذهن و حس را به خروش در می‌آورند.
فراموش می‌شوی
گویی که هرگز نبوده‌ای
خبری بوده باشی
و یا ردّی
فراموش می‌شوی.
من برای جاده هستم…
آن‌جا که ردّ پای کسان بر ردّ پای من وجود دارد
کسانی که رویای من را دنبال خواهند کرد
کسانی که شعری در مدح باغ‌های تبعید بر درگاه خانه‌ها خواهند سرود
آزاد باش از فردایی که می‌خواهی!
از دنیا و آخرت!
آزاد باش از عبادت‌های دیروز!
از بهشت بر روی زمین!
آزاد باش از استعارات و واژگان من!
تا شهادت دهم
هم‌چنان که فراموش می‌کنم
زنده هستم!
و آزادم!

دیوانگی ها...

می دانم برایت سخت است

!دیوانگی هایم را ببخشی و فراموش کنی

چرا که هنوز در بهترین خاطراتت

ردپای کارهای بی منطق من

!!!دیده می شود


زمان ما ...

زمان ما ،

وقتی بعد از صد سال به کسی می گفتیم : " مواظب خودت باش ! "

یعنی عاشقش بودیم . . . دوستش داشتیم . . .

برایمان مهم بود . . .

و او نیز می فهمید ذره ذره احساسمان را !

امروز . . .

همه می گویند بی یکدیگر می میرند !

اما . . . یک دقیقه بعد حیاتی دوباره می یابند

با هر کسی که از راه برسد ! ! !
......................