-
پرواز
یکشنبه 2 اردیبهشت 1403 11:01
صبوحی به پرواز شک کرده بودم به هنگامیکه شانههایم از توان سنگین بال خمیده بود، و در پاکبازی معصومانه گرگومیش شبکور گرسنه چشم حریص بال میزد به پرواز شک کرده بودم من سحرگاهان سحر شیریرنگی نام بزرگ در تجلی بود با مریمی که میشکفت گفتم:«شوق دیدار خدایت هست؟» بی که به پاسخ آوایی برآورد خستگی باز زادن را به خوابی سنگین...
-
پناهنده
دوشنبه 18 دی 1402 16:08
من پناهنده ام به مرزهای تنت و من همه جهان را در پیراهن گرم تو خلاصه می کنم مثل درختی که به سوی آفتاب قد میکشد همه وجودم دستی شده است و همه دستم خواهشی: خواهش تو چه بی تابانه میخواهمت! تو را دوست دارم و این دوست داشتن حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می کند
-
مرواریدهای رخشان
یکشنبه 5 شهریور 1402 14:53
چه رنجی است خوابیدن زیر آسمانی که نه ابر دارد نه باران از هراس از کلمات هر شب خوابهای آشفته میبینیم به این جهان آمدهایم که تماشا کنیم صندلی های فرسوده و رنگ باخته سهم ما شد انتخاب ما مرواریدهای رخشان بود
-
فقط من میدانم...
دوشنبه 7 فروردین 1402 12:40
فقط تاریکی میداند ماه چقدر روشن است فقط خاک میداند دستهای آب چقدر مهربان! معنی دقیق نان را فقط آدم گرسنه میداند فقط من میدانم تو چقدر زیبایی!
-
من و مرگ
چهارشنبه 5 بهمن 1401 15:08
ظهر یک روز تعطیل در نیمه راه از کنار هم گذشتیم من و مرگ او به شهر می رفت من به گورستان . . .
-
تو چه دانی
چهارشنبه 4 آبان 1401 09:37
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من چه جنونی، چه نیازی، چه غمی ست ؟ یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست دردم این نیست ولی دردم این است که من بی تو دگر از جهان دورم و بی خویشتنم پوپکم ! آهوکم تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
-
از قیطریه تا اورنج کانتی
چهارشنبه 2 شهریور 1401 07:48
ای داد که چه سفری پیش رو داری، پسر جان. سفری متفاوت از سفر های پیشین. سفری بدون سرخوشی، سفری بدون خنده. سفری بیبازگشت. سفری با پرسشهای پیش پا افتاده: حقیقت زندگی در سلامتی است یا بیماری؟ از دست دادن مهمتر است یا به دست آوردن؟ امید قویتر است یا نومیدی؟ فقدان چیست و وفور کدام است؟ همه چیز از سرفه های حین خواب شروع...
-
گناه
چهارشنبه 10 فروردین 1401 12:03
من دیر زمانیست، خدا را در آغوش فشرده ام! من سال ها در بهشت می زیسته ام بی تردید ، بی دلهره ، بی عذاب ِ کارهای نکرده من سال هاست که دیگر... به گناه اعتقادی ندارم!!!
-
زندگی...
پنجشنبه 12 اسفند 1400 09:22
از چیزهای کوچک و کم اهمیت زندگی ات لذت ببر، چرا که زندگی از این قطعات کوچک تشکیل می شود و لذت بردن از این چیزها پلی ست برای عبور از سختی ها … همیشه سخت ترین نمایش به بهترین بازیگر تعلق دارد شاکی سختی های دنیا نباش….. شاید تو بهترین بازیگر خدایی… نومیدی ترسناک تر از پیری ست در پیری، جسم ما مچاله می شود و در نومیدی، روح...
-
پایان درد
شنبه 20 آذر 1400 10:11
کجای زندگی تیر خورده ایم که تنها مرگ پایان درد ماست؟
-
مرگ!
یکشنبه 24 مرداد 1400 14:32
من یک بار مرگ را تجربه کرده ام یک نفر شبیه تو دست یک نفر که شبیه من نبود را گرفته بود ! باران هم میآمد
-
مرگ
یکشنبه 8 فروردین 1400 12:33
نگران نباش خیلی تنها نمیمانم عاقبت یک روز مرگ دستم را میگیرد و از تمامِ این خیابانهایِ شلوغ عبورم میدهد نگران نباش مرگ شبیه زندگی نیست دستهای پُر مهری دارد دستِ هر کس را بگیرد دیگر رهایاش نمیکند
-
و آغوشت اندک جایی برای زیستن، اندک جای برای مردن
چهارشنبه 12 آذر 1399 09:18
لبانت به ظرافتِ شعر شهوانیترینِ بوسهها را به شرمی چنان مبدل میکند که جاندارِ غارنشین از آن سود میجوید تا به صورتِ انسان درآید. و گونههایت با دو شیارِ مورّب، که غرورِ تو را هدایت میکنند و سرنوشتِ مرا که شب را تحمل کردهام بیآنکه به انتظارِ صبح مسلح بوده باشم، و بکارتی سربلند را از روسبیخانههای دادوستد...
-
کاکتوس
شنبه 12 مهر 1399 09:36
حواسِت به آدمهایی که کاکتوسوار زندگی میکنن باشه. «آدمهایی که مثل کاکتوس، نیازی نیست دائم حواست بهشون باشه. نیازی نیست هرروز خاکِشون رو چِک کنی تا مبادا خشک شده باشه. ترسِ پلاسیده شدنشون رو نداری به خیالت خیلی مقاومن... اما یه روز که مثل روزای دیگه مشغولِ رسیدن به بقیه گل های رنگارنگت هستی، چشمت به کاکتوست میوفته و...
-
مرگ...
دوشنبه 3 شهریور 1399 13:28
و نترسیم از مرگ! مرگ پایان کبوتر نیست! مرگ وارونه ی یک زنجره نیست! مرگ در ذهن اقاقی جاریست... مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید مرگ با خوشه ی انگور می آید به دهان مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است مرگ گاهی ریحان می چیند... مرگ گاهی ودکا می نوشد... گاه در سایه نشسته است، به ما می...
-
یکی بیاید مرا لِه کند!
سهشنبه 14 مرداد 1399 10:02
توتها میافتند از شاخهی درخت من میافتم روی تخت یکی بیاید مرا لِه کند ! در حال انقراض هستم مثل پادشاهان کتاب درسی تاریخ مثل دایناسورهای عصر حجر مثل انقلابهای پشیمان ... دیگر فرقی نمیکند خورشید از کدام طرف دربیاید زمین گرد باشد و دعای سقوط باران استجابت شود یا نه دیگر از شمارش دندههای گرسنگان آفریقایی غمگین...
-
یک عاشقانه آرام
سهشنبه 3 تیر 1399 07:53
تو وقتی میبینی که من افسرده ام نباید بگذری، سکوت کنی، یا فقط همدردی کنی؛ بنا کننده ی شادیهای من باش! مگر چقدر وقت داریم؟ یک قطره ایم که میچکیم در تنِ کویر و تمام می شویم ... :green_book: یک عاشقانه آرام ...
-
فراموش میشوی
سهشنبه 6 خرداد 1399 07:10
فراموش میشوی گویی که هرگز نبودهای مانند مرگ یک پرنده مانند یک کنیسۀ متروکه فراموش میشوی مثل عشق یک رهگذر و مانند یک گل در شب… فراموش میشوی من برای جاده هستم… آنجا که قدمهای دیگران از من پیشی گرفته کسانی که رویاهایشان به رویاهای من دیکته میشود جایی که کلام را به خُلقی خوش تزئین میکنند، تا به حکایتها وارد شود یا...
-
دیوانگی ها...
یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 07:42
می دانم برایت سخت است !دیوانگی هایم را ببخشی و فراموش کنی چرا که هنوز در بهترین خاطراتت ردپای کارهای بی منطق من !!!دیده می شود
-
زمان ما ...
شنبه 20 اردیبهشت 1399 08:24
زمان ما ، وقتی بعد از صد سال به کسی می گفتیم : " مواظب خودت باش ! " یعنی عاشقش بودیم . . . دوستش داشتیم . . . برایمان مهم بود . . . و او نیز می فهمید ذره ذره احساسمان را ! امروز . . . همه می گویند بی یکدیگر می میرند ! اما . . . یک دقیقه بعد حیاتی دوباره می یابند با هر کسی که از راه برسد ! ! !...